همایش شیرخوارگان
دختر خوشگلم همیشه وقتی ایام محرم همایش شیرخوارگانو میدیم آرزو میکردم کاش منم میتونستم بچه مو ببرم برای عزاذاری.خیلی حسرت میخوردم وقتی نمیتونستم.اما امسال خدا بزرگترین نعمتشو در اختیارم گذاشته بود تا منم بتونم قدمی برای عزاداری بردارم و حسرت چند ساله مو خالی کنم.امسال منم تونستم گوشه ای از غم رباب مادر حضرت علی اصغرو درک کنم.امسال قسمتم شد تا منم از شهدای کربلا بخوام تا شمارو خوب تربیت کنم.صاف و ساده مثل الان بی ریا.... ازشون خواستم تا زیر سایه خدای مهربون و خودشون شما رو همیشه برای من و بابایی حفظ کنن. خدایا خیلی خیلی ازت ممنونم که منو با بهترین حس دنیا آشنا کردی.ازشون خواستم کمکم کنن تا شمارو باخدا پرورش بدم دختر مهربون من همیشه با خدا باش که هرچه داریم از لطف خودشه
شما هم که اونجا کلی نی نی دیده بودی خیلی ذوق میکردی و همش میخندیدی.بیچاره یه نی نی کوچولو هم که لالا کرده بود زدی تو سرش
این از عکست در مصلی(همایش شیرخوارگان)
اینم عکست با طوقی که من برای اومدنت بهش نذر کرده بودم.خیلی بزرک و زیباست ولی چون بارون میبارید چراغشو خاموش کرده بودن.قول میدم یه عکسم وقتی کامل روشن بود بگیرم ازت.من هروقت این طوقو نگاه میکنم بی اختیار گریه ام میگیره