شروع غذای کمکی
عروسک نازنازی اول از اینجا شروع میکنم که امروز با بابایی بردیمت حموم.خیلی خوش گذشت بهمون. کلی آب بازی کردیم باهات.وروجک خانومی ام که کلی ذوق کرده بود و فقط میخندید.کلی آواز خوندی واسه خودت و با آب بازی کردی.بهت یاد دادیم دستاتو میزدی تو آب و بعدش ذوق میکردی.الهی مامانی فدات شه که انقدر خوردنی شدی عزیزکم.بابایی ام کلی عکس ازت انداخت که خیلی ناز شدی.من و تو بابایی رو کلی خیسش کردیم شده بود مثل موش آب کشیدهآخرشم مجبور شد بره حمومبعد از اینکه کلی بازی کردی خسته شدی و شروع کردی به نق نق کردن.آوردمت بیرون لباس نپوشونده لالا کردیبعد که از خواب بیدار شدی رفتیم خونه مامانجونینا(مامان مامانی) و تصمیم گرفتیم حالا که 1 هفته مونده تا 6 ماهت تموم بشه غذاتو شروع کنیم.آخه بغل ما که میشستی سر میز غذا فقط قاشقای مارو نگاه میکردی و منتظر بودی تا به توام بدیم.الهی من فدات بشمغذا به زور از گلومون پایین میرفت.تا اینکه امروز مامانجون فرنی درستید برات با آرد گندم و دادیم خوردی.بمیرم که چه با ولع میخوردی مامانی.دلم ریش ریش شد.یه قاشق میخوردی تا اومدن قاشق بعدی جیغ میزدی هول هولکی میخوردی.ایشالله از امروز کم کم غذاتو میخوری دیگه ماهم راحت غذا میخوریم.بدون عذاب وجدان.
اینم از عکسای ناز نازیت
این از عکسای حمومت
اردک خانوم از دست من فرار میکنی
حالا با هم بازی میکنیم
اینم خسته و کوفته بعد حمام.مامانمینا کلی منو خسته کردن
اینم غذا خوردن بامزه بیتا جونم
زود باشید قاشق بعدی رو بدید دیگه
به به چه خوشمزه اس
این عکسارو دیزور تو حیاط باباجونینا(بابای بابایی)ازت گرفتیم.این لباسو مامانجون(مامان بابایی)سال قبل که شما تو دلم بودی و هنوز جنسیتتو نمیدونستیم از کربلا آورد برات