سفرنامه مشهد
عروسکم سفر مشهد تموم شدو برگشتیم خونمون.کاش تموم نمیشد صبح شنبه 92/5/5 حرکت کردیم سمت راه آهن.حاجی بابا و مامانجونی مارو بردن.اونجا که رسیدیم مامان و بابای بابایی و عمو و زن عمو اونجا بودن.بعد از خداحافظی من و شما و بابایی و بابا و مامان بابایی رفتیم سوار قطار شدیم.شما از پشت شیشه مامانجونی رو میدیدی و گریه میکردی تا بری بغلش ولی نمیشد.هم شما گریه کردی و هم مامانجونی.آخه بعد از من به مامانجونی خیلی وابسته ای.خلاصه بعد گریه شما و مامانجونی قطار لطف کرد و حرکت کرد تا شما بیشتر از این گریه نکنید.خداروشکر تا رسیدن به مشهد اصلا اذیت نکردی و خیلی راحت بودی.هر وقت خوابت میومد راحت لالا میکردی هروقتم بیدار میشدی بازی بازیتوی واگنمون یه دوست ناز نازی پیدا کردی که اسمش ارغوان بود.10 سالش بود ولی خیلی باهات بازی میکرد و سرگرمت میکرد.کلا هر بچه ای که میبینی ذوق و شوق میکنی و دست و پا میزنی تا بری بغلشونتا یادم نرفته اینم بگم که شما برای بار اول توی قطار موقع رفتن به مشهد کامل تونستی چهار دست و پا بری و یاد گرفتی تا دستاتو جلو ببری عسیسمخلاصه مسافرت با قطار خیلی راحت بود. اینم از عکسای موقع رفتن
اینجا مراغه بود که قطار برای نماز ظهر نگه داشت
اینجا با بابایی رفتی روی تخت قطار بالا
بعد روز 1 شنبه ساعت 1 ظهر رسیدیم مشهد و یکراست رفتیم هتل و ناهار خوردیم بعد رفتیم اتاقمون و از اونجا یکراست حمومرفتیم حموم و لباس نو تنت کردم تا برای اولین بار بری زیارت امام رضا.ولی یخورده بعد لباستو کثیف کردی و من از رو نرفتم و لباس نوی دیگه ای تنت کردم.آخه دوست داشتم تمیز بری زیارت امام رضا.
این عکس بعد از حموم
و بعد از اینکه کمی استراحت کردیم برای نماز مغرب و عشا رفتیم سمت حرم مطهر.ولی چون شلوغ بود مجبور شدیم بریم زیرزمین حرم.اونجارو خیلی دوست داشتی چون هم پر از لوستر بود و شمام که عاشق لوستر هم اینکه همه جا آیینه کاری بود و خیلی خوشت میومد.این عکسو یواشکی و دور از چشم خادما ازت گرفتم و البته داشتی بسکویت میخوردی
بعد نماز چون خیلی خسته بودیم رفتیم هتل و شام خوردیم و خوابیدیم.روز دوم که رفتیم هتل خیلی خلوت بود و شما با بابایی رفتی و دستتو زدی به بنجره فولادبعدشم رفتیم حرم و زیارت کردیم.عصر هم رفتیم بازار رضا و بابایی رفت و برات یه کالسکه مسافرتی خرید تا هم شما راحت باشی و هم ماوقتی بابایی کالسکه رو اورد لالا بودی و گذاشتمت تو کالسکه راحت لالا کردی فدات شم
برای مراسم احیا هم که میخواستیم بریم حرم ولی انقدر شلوغ بود که مجبور شدیم مثل خیلیا توی خیابون بشینیم ولی به همونم خیلی راضی بودیم.روز سوم که شهادت حضرت علی هم بود تصمیم گرفتیم فقط حرم باشیم و زیارت کنیم.صبح رفتیم و برای ناهار برگشتیم هتل و دوباره عصر رفتیم و شب برگشتیم والبته خداحافطی هم کردیم.آخه روز چهارم قرار بود از صبح ساعت 8 از طرف تور بریم بیرون برای گردش تا ساعت 7 عصر که حرکت داشتیم سمت تبریز.موقع خداحافظی اصلا دلم نمیخواست از حرم برم بیرون.دلم میخواست همونطور بشینم توی حرم و با حضرت حرف یزنم.....ولی چه میشه کرد هر اومدنی رفتنی هم دارهخلاصه بعد خداحافظی رفتیم هتل شام خوردیم و بعدشم لالا .اینم از عکسای بیتا داخل حرم
اینجا میخواستم ازت عکس بگیرم که چشمت افتاد به جوجو که تو آسمون داشت پرواز میکرد
روز آخر ساعت 8 صبح اتاقامونو تحویل دادیم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم سمت گردش.رفتیم چالیدره و طرقبه و امام زاده ناصر و یاسر برادرای امام رضا و وبعد ناهارو بردن سد گلستان و اونجا خوردیم و بعدشم از ساعت 5 مارو بردن راه آهن تا ساعت 7 که حرکت داشتیم سمت تبریز. بازار طرقبه که رسیدیم رفتیم سینما 5 بعدی و شمارو ترسوندیمبمیرم مامانی.نباید میبردیمت. بابایی زودی بردت بیرون ولی خیلی گریه کردی.اینم عکسای گردش
اینجا چالیدره بود
اینجا سد گلستان که برای ناهار رفته بودیم
واینم توی قطار موقع برگشت
با 4 ساعت تاخیر بخاطر خراب شدن قطار 5 شنبه ساعت 12 شب رسیدیم تبریز و این بود سفرنامه ی مشهر الرضای بیتا.خداروشکر به خوبی تموم شد این سفر و خیلی دختر خوبی بودی و اصلا مامانی و بابایی رو اذیت نکردی.دوست دارم مامانی قد همه ی دنیاراستی از امام رضا خواستم ضامن آهو کوچولوی منم باشه و زیر سایه ی حق همیشه مراقبت باشه
انشالله بعد از این امام رضا زود به زود دعوتمون کنه.انشالله...........