بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

سفرنامه مشهد

1392/5/12 23:36
نویسنده : مامان مهسا
975 بازدید
اشتراک گذاری

عروسکم سفر مشهد تموم شدو برگشتیم خونمون.کاش تموم نمیشدناراحت                                          صبح شنبه 92/5/5 حرکت کردیم سمت راه آهن.حاجی بابا و مامانجونی مارو بردن.اونجا که رسیدیم مامان و بابای بابایی و عمو و زن عمو اونجا بودن.بعد از خداحافظی من و شما و بابایی و بابا و مامان بابایی رفتیم سوار قطار شدیم.شما از پشت شیشه مامانجونی رو میدیدی و گریه میکردی تا بری بغلش ولی نمیشد.هم شما گریه کردی و هم مامانجونی.گریهآخه بعد از من به مامانجونی خیلی وابسته ای.خلاصه بعد گریه شما و مامانجونی  قطار لطف کرد و حرکت کرد تا شما بیشتر از این گریه نکنید.خداروشکر تا رسیدن به مشهد اصلا اذیت نکردی و خیلی راحت بودی.هر وقت خوابت میومد راحت لالا میکردی هروقتم بیدار میشدی بازی بازیدلقکتوی واگنمون یه دوست ناز نازی پیدا کردی که اسمش ارغوان بود.10 سالش بود ولی خیلی باهات بازی میکرد و سرگرمت میکرد.کلا هر بچه ای که میبینی ذوق و شوق میکنی و دست و پا میزنی تا بری بغلشونقلبتا یادم نرفته اینم بگم که شما برای بار اول توی قطار موقع رفتن به مشهد کامل تونستی چهار دست و پا بری و یاد گرفتی تا دستاتو جلو ببری عسیسمتشویقخلاصه مسافرت با قطار خیلی راحت بود.                   اینم از عکسای موقع رفتنچشمک

 

قطار

اینجا مراغه بود که قطار برای نماز ظهر نگه داشت

اینجا با بابایی رفتی روی تخت قطار بالا

قطاربعد روز 1 شنبه ساعت 1 ظهر رسیدیم مشهد و یکراست رفتیم هتل و ناهار خوردیم بعد رفتیم اتاقمون و از اونجا یکراست حمومنیشخندرفتیم حموم و لباس نو تنت کردم تا برای اولین بار بری زیارت امام رضا.ولی یخورده بعد لباستو کثیف کردی و من از رو نرفتم و لباس نوی دیگه ای تنت کردم.آخه دوست داشتم تمیز بری زیارت امام رضا.

این عکس بعد از حمومهتل

و بعد از اینکه کمی استراحت کردیم برای نماز مغرب و عشا رفتیم سمت حرم مطهر.ولی چون شلوغ بود مجبور شدیم بریم زیرزمین حرم.اونجارو خیلی دوست داشتی چون هم پر از لوستر بود و شمام که عاشق لوستر هم اینکه همه جا آیینه کاری بود و خیلی خوشت میومد.این عکسو یواشکی و دور از چشم خادما ازت گرفتم و البته داشتی بسکویت میخوردینیشخند

حرم مطهربعد نماز چون خیلی خسته بودیم رفتیم هتل و شام خوردیم و خوابیدیم.روز دوم که رفتیم هتل خیلی خلوت بود و شما با بابایی رفتی و دستتو زدی به بنجره فولادقلببعدشم رفتیم حرم و زیارت کردیم.عصر هم رفتیم بازار رضا و بابایی رفت و برات یه کالسکه مسافرتی خرید تا هم شما راحت باشی و هم ماچشمکوقتی بابایی کالسکه رو اورد لالا بودی و گذاشتمت تو کالسکه راحت لالا کردی فدات شم

بازار رضا

برای مراسم احیا هم که میخواستیم بریم حرم ولی انقدر شلوغ بود که مجبور شدیم مثل خیلیا توی خیابون بشینیم ولی به همونم خیلی راضی بودیم.روز سوم که شهادت حضرت علی هم بود تصمیم گرفتیم فقط حرم باشیم  و زیارت کنیم.صبح رفتیم و برای ناهار برگشتیم هتل و دوباره عصر رفتیم و شب برگشتیم والبته خداحافطی هم کردیم.آخه روز چهارم قرار بود از صبح ساعت 8 از طرف تور بریم بیرون برای گردش تا ساعت 7 عصر که حرکت داشتیم سمت تبریز.موقع خداحافظی اصلا دلم نمیخواست از حرم برم بیرون.دلم میخواست همونطور بشینم توی حرم و با حضرت حرف یزنم.....ولی چه میشه کرد هر اومدنی رفتنی هم دارهناراحتخلاصه بعد خداحافظی رفتیم هتل شام خوردیم و بعدشم لالا .اینم از عکسای بیتا داخل حرمقلب

اینجا میخواستم ازت عکس بگیرم که چشمت افتاد به جوجو که تو آسمون داشت پرواز میکرد

حرم مطهر

روز آخر ساعت 8 صبح اتاقامونو تحویل دادیم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم سمت گردش.رفتیم چالیدره و طرقبه و امام زاده ناصر و یاسر برادرای امام رضا و وبعد ناهارو بردن سد گلستان و اونجا خوردیم و بعدشم از ساعت 5 مارو بردن راه آهن تا ساعت 7 که حرکت داشتیم سمت تبریز.                                        بازار طرقبه که رسیدیم رفتیم سینما 5 بعدی و شمارو ترسوندیماسترسبمیرم مامانی.نباید میبردیمت. بابایی زودی بردت بیرون ولی خیلی گریه کردی.گریهاینم عکسای گردش

اینجا چالیدره بود

چالیدره

اینجا سد گلستان که برای ناهار رفته بودیم

سد گلستان

واینم توی قطار موقع برگشتناراحت

با 4 ساعت تاخیر بخاطر خراب شدن قطار 5 شنبه ساعت 12 شب رسیدیم تبریز و این بود سفرنامه ی مشهر الرضای بیتا.خداروشکر به خوبی تموم شد این سفر و خیلی دختر خوبی بودی و اصلا مامانی و بابایی رو اذیت نکردی.دوست دارم مامانی قد همه ی دنیاقلبراستی از امام رضا خواستم ضامن آهو کوچولوی منم باشه و زیر سایه ی حق همیشه مراقبت باشهلبخند

انشالله بعد از این امام رضا زود به زود دعوتمون کنه.انشالله...........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

˩Gнαʓα
13 مرداد 92 14:55
عشق من مثل عسل شده تو این عکسا
الهام مامان یسنا
13 مرداد 92 18:55
زیارت قبول خوشگل خانوم. عکسات قشنگ شده مخصوصا اونی که تو صحن حرم گرفتی.
انشالله باز هم قسمتت بشه بری زیارت امام رضا.
مامانی خوش به سعادتتون چه روزهای خوبی اونجا بودین.

برای بیتا خوشگل و دوست داشتنی


مرسی عزیزم...انشالله قسمت شما هم بشه برید زیارت.
مامان دیانا
18 مرداد 92 0:38
زیارتت قبول عروسکه خاله.ایشالا بری کربلا قربون اون چشات بشم


مرسی خاله سپیده.....دوست منو هزارتا ببوس