پاییز از راه رسید...
امروز اولین روزه پاییزه دختر خوشگلم....یه جورایی دلم گرفته.یاد روزای خوب بارداریم افتادم.دلتنگ تکون خوردنای ناز شما شدم.یادش بخیر پارسال که توی دلم بودی لحظه شماری میکردم تا مهر برسه.فکر میکردم اگه پاییز شروع شه زمان زودتر میگذره و من زودتر بغل میگیرمت...ولی غافل از اینکه پلک میزنیم و زمان میگذره.انگار همین دیروز بود که اولین بوسه تکرار نشدنی رو به پیشونیت زدم.9 ماه و 10 روز گذشت...همیشه با خودم میگم باید قدر تمام لحظه های بودن با بیتاجونم و بابایی و خوانواده ام رو بدونم ازشون تمام استفاذه رو ببرم....امیدوارم خدای مهربونم کمکم کنه تا روزی پشیمون نشم.
اخرین ماه پاییزم که تولد 1 سالگی جوجه منه اینم چند تا عکس از دخمل ناز نازی خودم
بیتا و شیطونی
بیتا وقتی موز میخوره
اینجا رفتی و شیرین عسل منو کش رفتی.نصفشو خوردی.نوش جونت
از اونجایی که از حموم خیلی خوشت میاد داری آواز میخونی