"امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء"
دخترم اصلا دوست نداشتم تو وبلاگت خبرای بد بنویسم و صحبتی از غم و فصه بشه.ولی شما باید یاد بگیری که زندگی شادی و ناراحتی و خوشی و ناخوشی رو باهم داره.فقط باید یاد بگیری در برابر مشکلاتی که قابل پیشبینی نیست مقاوم باشی.امروز صبح یکی از بدترین خبرهای عمرمو شنیدم.پسرخاله ام "امیر" که که شهر فومن دانشجو هست تصادف کرده.یه از خدا بی خبری زده بهش و خودش فرار کرده.امیر اصلا حالش خوب نیست و تو کماست.ضریب هوشیاریش خیلی پایینه.امیر همبازی بچگی های منه.خیلی خیلی ناراحت شدم.از صبحی که این خبرو شنیدم یه لحظه آروم و قرار ندارم و فقط گریه میکنم.جوجوی دستای کوچولوتو ببر سمت خدا و با اون دل پاک و معصومت شفای امیرو ازش بخواه....تصور دنیای بی امیر اصلا زیبا نیست.من میدونم که امیر بالاخره از این خواب عمیق بیدار میشه.مانی جون و باباجون و دایی سعید هم رفتن فومن و من بخاطر اینکه شما آواره نشی نرفتم.ایشالله زودتر خوب میشه.من ایمان دارم....