بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

مشهدی بیتا

1392/2/16 17:07
نویسنده : مامان مهسا
461 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم حاجی بابا و مامانجون و دایی سعید و سینا 27 فروردین رفتن مشهد.خیلی دوست داشتم مام باهاشون بریم ولی متاسفانه به بابایی مرخصی ندادن و منم دلم نیومد تو بابایی رو از هم جدا کنم آخه میدونم که بابایی چه قدر بهت وابسته اس....

بابایی واسه اینکه ما تنها نمونیم گفت بریم خونه باباجونینا(بابای بابایی).5 روز اونجا بودیم....تو این 5 روز انقدر بیتابی کردی که مردیم و زنده شدیم.شیر نمیخوردی و سمت سینه ام که میاوردم با دستت هل میدادی.گشنه بودی ولی نمیخوردی.با گریه ی تو منم گریه میکردم و پشت سر من بابایی گریه میکرد.خدا میدونه چی کشیدیم تو این چند روز.فقط غصه میخوردیم.عزیزم فکر اینکه تو دیگه سینه ی منو نمیگیری داشت دیوونم میکرد و فقط التماس خدا میکردم تا این نعمتو از من نگیره.حس خوبی که موقع شیر خوردن تو دارم هیچ جایی نمیتونستم تجربه کنم....خودم رو خیلی ذلیل میدیدم وقتی دوست نداشی شیر منو بخوری.

همه ی فکرم شده بود اینکه نکنه من کاری کردم که تو دیگه مامانی رو دوست نداری.از لحاظ روحی واقعا حالم خیلی خراب بود و احتیاج به دستهای مهربون مامانم داشتم که مشهد بودن.دلداریشو کم داشتم.....دلم میخواست پیشم بود دلمو گرم میکرد تا دوباره توشیرمو بخوری...........دلم دعای مادر میخواست تا دخترم دوباره شیرمو بخوره....

خیلی سخت گذشت این روزا...همه جوره بهت شیر میدادم تا شیرمو بخوری.هر مدلی که فکرشو بکنی. اصلا دلم نمیخواست از خوردن شیر مادر محروم بشی.....بابایی از گشنه موندنت عذاب میکشید ولی به روی خودش نمیاورد تا من کمتر ناراحت بشم....میگفت رو شیرت اثر میذاره.بخاطر بیتا غصه نخورگریه

ولی مگه میشد....من دارشتم عذاب میکشیدم و خودمو کم توان میدیدم

ولی باهات مبارزه کردم و موفق شدم.بعد از 2 هفته مبارزه و تحمل سختی دوباره راحت شیرمو میخوری. خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت.خدایا من عاشقتمممممممممممقلب

خلاصه حاجی باباینا 2 اردیبهشت برگشتن.....حاجی بابا بهم گفت فکر کردی با ما نیاین مشهد بیتام نمیاد بعد یهو عکس وروجکمو نشون داد که تو مشهد واست درست کرده بود اینطوری شما شدی بیتا مشهدینیشخند

 

اینم عکس وروجک خانوم در مشهد



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ریحان
19 اردیبهشت 92 13:05
ای جونمممممم.... همین مشهدی بیتاروکم داشتیم دیگه
زهرا
23 اردیبهشت 92 15:27
نازیییی به مشهدی بیتا


مرسی عزیزمممممم.....