تلاش برای چهار دست و پا رفتن
نفسم امروز عمه ملیحه از تهران اومد و ما هم برای دیدنش رفتیم خونه مامان جون و باباجون.بابایی مارو گداشت اونجا و خودش رفت سر کار.همگی اونجا جمع بودیم و بهمون خوش گذشت.طبق معمول هم که همه با تو بازی میکردن.خصوصا عمه ملیحه که به عشق شما اومده بود تبریز.نسشته بودیم تو حیاط و شما هم واسه خودت غلت میزدی و یهو دیدیم که پاهاتو دستاتو بلند کردی و داری سعی میکنی چهار دست و چا بری.قربونت بشم مامانیوفتی اون صحنه رو دیدم انقدر خوشحال شدم که بغض کردم.انقدر دور و برت شلوغ بود که نتونستم ازت عکس بگبرم.این خیلی خوبه که روز به روز شاهد پیشرفت کردنت هستم.حسی که داشتم اصلا قابل توصیف نیست.....امروز با آیلین دختر دختر عمه الهامت داشتی بازی میکردی و هر از گاهی ام بهش زور میگفتی3 ماهشه
اینم عکست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی