بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

گریه ی پرنسس برای خرگوشش

خوشگل  و نانازی من امروز وقتی داشتم اتاقتو تمیز میکردم  خرگوش پشمالوتو انداختم ماشین لباسشویی تا تمیز شه.آخه خیلی کثیفش کرده بودی.دخترم شما که دیدی من خرگوشتو انداختم ماشین نشستی جلوی لباسشویی و های های گریه کردی.مگه ساکت میشدی هرکاری میکردم از جلوی لباسشویی تکون نمیخوردی.فقط ماشینو نشون میدادی و گریه میکردی.منم از فرصت استفاده کردم و ازت عکس گرفتم ولی انقدر تکون میخوردی که همه عکسات تار شد ولی همون عکس تارو واسه یادگاری میزارم برات.... یه کار بامزه هم که امروز انجام دادی جوراب خودتو میپوشوندی به مامان جون(مامان مامانی)اینجاست که دلم میخواد بخورمت ...
4 اسفند 1392

دندونای جدید

عروسک ناز نازی من امروز 30 بهمن 1392 وقتی داشتی میخندیدی متوجه شدم 2 تا دندون خوشگلت جوونه زده.از بد اخلاقیای شما حدس میزدم باید پای دندون درمیون باشه حالا شما 8 تا دندون مروارید خوشگل داری عزیزم عاشقتممممممممممم هوارتا ...
30 بهمن 1392

14 ماهگی بیتاجونممم

عشق مامانی 23 بهمن شما 14 ماهو تموم کردی و وارد 15 مین ماه زندگیت شدی.... نمیدونم چرا پستی که واسه 14 ماهگیت نوشته بودم پریده.ولی اشکالی نداره الان نوشتم. عاشقتم وروجککککککککک ...
27 بهمن 1392

ولن تاین

هستی زندگیم امروز روز عشاقه. ..روز من و شما و بابایی.من عاشقانه دوستون دارم و نفس ام به نفس شما بنده.خدارو شاکرم شما و بابایی کنارم هستین و آرزو میکنم همیشه سالم و تندرست باشین. من خیلی دوستون دارممممممممممممممم مامانی با ابتکار خودش تم ولن تاین درست کرده خیلی جالب نشده ولی خب مفهومو رسونده متاسفانه شما خواب بودی و با تم عکس نداری عزیزم ولی عکس تمو میزارم تا ببینی چه مامان هنرمندی داری                              عاشقتونم           ...
25 بهمن 1392

کادوی تولد بیتا با تاخیر

عروسک ملوس من بابابزرگ و مامانی بخاطر اینکه سرشون گرم مراسمای امیر بودن کادوی تولد شمارو با تاخیر دادن یه ماشین خوشگل واسه بیتای خوشگل مامانجون و باباجون(مامان و بابای بابایی)دو تا النگوی خوشگل هدیه دادن و مامانی و بابابزرگ(مامان و بابای من)یه ماشین شارژی خوشگل.دست همه شون درد نکنه.بیا از همین جا بهشون بگیم که خیلی دوسشون داریم و ایشالله سایه شون همیشه بالای سرمون باشه ...
19 بهمن 1392

مسافرت تهران

جوجوی مامانی 16 بهمن 1392 برای مراسم چهلم امیر من و مامانی و دایی سعید و شما رفتیم تهران.روزهای خوبی نداشتیم.همش درد و غصه.شکسته شدن خاله مهربونم.....2 روز تهران بودیم و دلخوشی اون روزهای ما بازم شما بودی.میدونی عزیزم دلم خیلی برای امیر تنگ شده و همه لحظه هام با یادش میگذره.لحظه ای یادم نمیره.آخه چرا باید امیر میرفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هر حال مامانی به شما که خیلی خوش گذشت و از اونجایی که عاشق پیشی هستی و کلا به هر حیوونی میگی پیشی با سگ ساناز کلی حال کردی و همش میخندیدی.الهی من قربونت بشم مامانی.همیشه بهترینهارو برات آرزو میکنم.
19 بهمن 1392

این روزهای پرنسس خانوم

تورا دختر خانوم مینامند.مضمونی که جذابیتش نفس گیر است....دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند نه با اشک و افسون.اما تمام این ها را هم در بر میگیرد...تو نه ضعیفی و نه ناتوان چرا که خداوند تورا بدون خشونت و زور بازو میپسندد.اشک ریختن قدرت تو نیست قدرت روح لطیف توست.                                   پرنسس من این روزها خیلی شیرین شدی و منو بابایی روز به روز بیشتر عاشقت میشیم و یقین داریم شما نعمت الهی خونه مون هستی و هزاران بار خدارو بخاطر داشتنت شکرمیکنیم.انقدر کارای بامزه انجام میدی که تا جایی که ذهنم یاری کنه برات مینویسم تا وقتی بزرگ و ...
13 بهمن 1392