بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

21 ماهگی بیتاجونم

عزیزم امروز  23/شهریور/93 بیست و یک ماهگیت تموم شد و کم کم داریم به دو سالگی نزدیک میشیم اینم عکسای 21 ماهگیت گل دخترم ببین چطور داشتی عروسکتو بوس میکردی از تماشای این صحنه سیر نمیشم دخترم ...
22 دی 1393

دخترم حسامم رفت

عروسکم زندگیم نفسم از نوشتن این پست حس خوبی ندارم...اما مینویسم برات تا همیشه بدونی زندگی هر کسی غم و شادی رو با هم داره.ما انسانها هستیم که باید صبور و قوی باشیم و با هر مشکل و غمی خودمونو نبازیم... امروز  29/مرداد/93  صبح ساعت 5 که همه خواب بودیم عمو به بابایی زنگ زد و از تلفن بی موقع فهمیدیم خبرای خوبی نیست.فکر من و بابایی به هرجایی میرفت جز حسام متاسفانه عمو گفت حسام تصادف کرده و حالش خوب نیست.بعد تماسهایی که با تهران و عمه ملیحه گرفتیم فهمیدیم اوضاع خیلی خرابه و حسام تو کماست.این برای من خبر خوبی نبود.تکرار درد و رنج پسرخالم امیر و تمام حسایی که اونموقع داشتم دوباره برام تکرار شده بود.همین روز صبح منم امتحان داشتم و  ش...
22 دی 1393

بیتا آبجی دار شددددددد

نفسم امروز  27/مرداد/93  صبح ساعت  11  من و شما و بابایی با همدیگه رفتیم سنوگرافی.قرار بود امروز جنسیت نی نی کوچولو معلوم بشه و ما ذوق داشتیم.برای من و بابایی اصلا جنسیتش مهم نبود و فقط سالم بودنش برامون مهم بود.فقط ذوق داشتیم بدونیم برای بیتاجونمون آبجی قراره بیاد یا داداشی خداروشکر که همه چی روبراه بود و نی نی ما صحیح و سالم بود و جنسیتشم دختررررررر قراره خدای مهربون یه آبجی مثل خود بیتا براش بفرسته تا بشه مونس و همدمش.حسی که من خودم بخاطر نداشتن آبجی همیشه حسرتشو میخورم خدایا شکرت که این هدیه های آسمونی رو برای من و شوهرم لایق دونستی.خداجون عاشقتمممممم از حالا میتونم بگم دخترا نفسم به نفستون بنده خدایا هزار...
22 دی 1393

20 ماهگی بیتا جون

دختر خوشگلم امروز  23/مرداد/93   بیست ماهگی رو پشت سر گذاشتی و واسه خودت خانومی شدی          خیلی خوشحالم که وروجکی مثل شما مقابل چشمام و جوجه کوچولویی که هنوز نمیدونیم جنسیتش چیه توی دلم دارین رشد میکنید.خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
22 دی 1393

مسافرت تابستونه ی بیتا

وروجک مامانی 11/مرداد/93  سفر تابستونی ما به سمت اصفهان شروع شد.اول اینو بگم که قبل این سفر به اصرار اطرافیان ما شمارو کچل کردیم من اصلا راضی نبودم ولی گفتن اینکارو نکنیم موهات همینطور کم پشت میمونه.   خب بریم سر اصل مطلب مسافرتمون.11 مرداد ما به سمت تهران حرکت کردیم و یه روز خونه عمه ملیحه موندیم.آخ که چقدر اونجا با حسام و هلیا به شما خوش گذشت. این از عکس تهران اینجا با عمه ملیحه رفتیم پارک ظهر دوازده مرداد به سمت قم حرکت کردیم و رفتیم زیارت حضرت معصومه(ع) و زیارت کردیم.توی حرم من نماز میخوندم و شمام نشسته بودی کنار من و تکون نمیخوردی عکس قم: بعد از قم به سمت کاشان و بعدشم اصفهان حرکت کردیم.خیلی بهمون خو...
22 دی 1393

19 ماهه شدی هورااااااا

امروز 93/4/23  نوزده ماهگیت تموم شد و من روز به روز شاهد بزرگ شدن و قد کشیدنت هستم و این بهترین احساسیه که تو زندگیم تجربه میکنم.امیدوارم خدای مهربون این احساس رو به همه مادرای منتظر نصیب کنه. مثل همیشه بدون که مامانی و بابایی عاشقتن و خیلی دوست دارن اینم یه سری از عکسای 19 ماهگیت فدای خنده ات مامانی تو یخچال چی پیدا کردی الکی لالا کردی اینجا ...
21 دی 1393

اتفاق تلخ و شیرین زندگی من

عزیزم از نوشتن این پست هم غمگینم و هم خوشحال...الان بعد از گدشت چند ماه که با تاخیر دارم برات مینویسم باز هم بغض سراغم اومده و چشمامو خیس کرده روز 16 تیر 1393 شمارو برای همیشه از شیر گرفتم..خیلی برام سخته نوشتن در مورد این موضوع..من خودم خیلی خیلی به شیر خوردنت وابسته بودم.صدای آهنگی که موقه شیر خوردن داشتی هنوز تو گوشمه.اون روزها میدونستم که دلتنگ این روزها خواهم شد.ولی خب بخاطر نی نی کوچولوی تو راهی مجبور بودیم هر دو با هم این روزهارو بگذرونیم عزیزم.وقتی موقع شیر خوردن دستتو روی قلبم میزاشتی بهترین حس دنیارو داشتم.وقتی ساعتی از شیر خوردنت میگذشت من قبل از تو حس نیاز بهم دست میداد... دختر عزیزم تو عاشقانه ترین اتفاق زندگی من و بابایی ...
7 آذر 1393